♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
می خواهم برگردم
به روزهایِ خوبی
که دل هایمان خوش بود
به خانه ی مادر بزرگ
برگردم به حیاطِ قدیمیِ ساده ای
که همیشه ی خدا ، بویِ کاهگِل و شمعدانی می داد
رویِ حاشیه ی حوضِ آبی رنگِ میان حیاط بنشینم و آب بازی کنم
و خیس شوم
آنقدر که غصه و بی مهریِ دنیا از جسمِ خسته ام پاک شود
می خواهم به روزگاری برگردم
که سفره ی ساده ی مادربزرگ
انگار به اندازه ی آسمان ، وسعت داشت
و هیچکس از سادگیِ غذا
یا کوچکیِ اتاق ، شکایت نمی کرد
آن روزها همه چیز ، بی تکلف و دلنشین بود
همه مان بی توقع ، خوش بودیم
بدونِ چشمداشت ، محبت می کردیم
و از تهِ دل می خندیدیم
دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم
برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده
روز ها گذشت وما از همدیگر دورتر و
دورتر شدیم
و آن دورهمی هایِ جانانه
به خاطرات پیوست
روزهایِ خوب بر نمی گردند
افسوس
ما برایِ بزرگ شدنمان
بهایِ سنگینی پرداختیم
*0*0*0*0*0*0*0*
یکجوری بود که نمیشد دوستش نداشته باشم
رفتارش خیلی دلنشین بود. خنده هایش قند تو دلم اب میکرد
شوخی هایش را که نگو
اخ از نگاهش. مثل آن نگاه را هیچ کجا ندیده بودم
بنظرم می آمد همه عاشقش هستند
باخودم میگفتم مگر میشود تو دنیا کسی دوستش نداشته باشد؟
کسی هست که با شوخی هایش از ته دل نخندد؟
کسی هست که نخواهد ساعت ها چشم به چهره اش بدوزد؟
اصلا این صورت دلنشین را مگر میشود نخواست؟
صدایش که بهترین موزیک بود
آهنگی که در بدترین وضعیت هم اگر می شنیدم امکان نداشت حالم را خوب نکند
به همه حسادت میکردم.به همه ی آدم هایی که وقتی نبودم از کنارش رد می شدند
تمام کسانی که حتی یه کلمه با او حرف می زدند
گاه و بی گاه نفرین میکردم کسی را که او را تنها می بیند و
من کنارش نیستم
روزی رسید که ترکم کرد و مسیر زندگی مان ازهم جدا شد
بعدازمدت ها که عکسش را دیدم فهمیدم اصلا زیبا نیست
رفتارش هم اصلا دلنشین نیست.شوخی هایش اصلا
خنده دار نیست
و ادم هایی که کنارش هستند هیچ هم ادمهای خوشبختی نیستند
چرا باید از حضور یک ادم معمولی خوشحال شوند وبخواهند ساعتها بهش خیره شوند
فاصله ی او از یک ادم " خاص " تا یک ادم
" معمولی "